کد مطلب:12382 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:260

با منافقان
«و لا تصل علی احد منهم مات ابدا و لاتقم علی قبره، انهم كفروا بالله و رسوله، و ماتوا و هم فاسقون.» توبه/84

ترجمه: ای رسول ما، هرگز بر هیچ یك از مردگان این منافقان نماز مگزار، و بر سر قبر او هم توقف مكن. زیرا این منافقان به خدا و رسول خدا كافر شدند و در حال فسق مردند.

آن حوادث بزرگ، میان غزوه «موته» و فتح مكه و غزوه «حنین» ماههایی از سال نهم هجرت، یعنی: از جمادی الاولی تا ذی قعده را دربرگرفت.

پیامبر، در مكه عمره بجای آورد، و بنا بر وعده ای كه به انصار داده بود به مدینه برگشت و تا آخر صفر سال نهم در آنجا اقامت داشت، در حالی كه نفاق در مدینه شروع می شد و خودنمایی می كرد. بحث راجع به جنگ موته زیاد شد، و منافقان درباره آن و غلبه روم بر مسلمانان به بدگویی و سرزنش مشغول شدند، و چندین هزار تن از مسلمانان را به ساده لوحی كم نظیر نسبت می دادند كه: به مبارزه با امپراتور روم، هرقل كه سپاهش صدهزار است طمع می ورزند!

بعد ازآنكه مسلمانان و مؤمنان بر مشركان عرب ودشمنانشان از قوم یهود پیروزی



[ صفحه 278]



یافتند زمان آن فرارسید كه محیط اسلام از روح نفاق پاك شود؛ نفاقی كه اوضاع مسلمانان را در مركز حكومت اسلامی، یعنی مدینه تهدید می كرد.

زهر نفاق، ابتدای كار، در میان مردم مدینه مخفی بود؛ اگرچه نشانه های نخستین آن در نظیر اصرار و عناد «عبدالله ذبن ابی بن سلول» آشكار شد؛ اصرار بر اینكه بردگان خود را كه از یهود بنی قینقاع بودند پناه دهد. و نشانه دیگر: فاصله گرفتن و جداشدن او و عده ای از منافقان مدینه از سپاه پیامبر در جنگ احد بود. بعلاوه فعالیت خبیثانه او در تهمت ناروایی كه به عایشه وارد ساختند و تحریك و توطئه اصلی را او برعهده داشت...

این نشانه های نفاق باوجود سنگینی بار جهاد و وظایف پیامبر، پی درپی در غزوه احزاب و غزوه موته و جنگ حنین ظاهر شد؛ بی آنكه فردی بتواند منافقان را از اسلام طرد كند. باآنكه منافقان تظاهر به اسلام می كردند، و به زبانشان شهادت می دادند كه: لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله. با این شهادت خون خود را محفوظ نگه می داشتند، و از اینكه مؤمنی آنان را به لعنت ارتداد و خروج از دین ضربه بزند و طرد كند در امنیت بودند.

نیتها و قلبها در اختیار خداست. تنها اوست كه باطن منافقان و راز نهانی آنان را می داند. آنچه در اختیار پیامبر است این است كه آنان را به خدای سبحان واگذار كند، و ایمان و دینش را از خطر و زیان آنان نگاهدارد، و از كفر نهانیشان پرده بردارد.

غزوه «تبوك» پیش آمد. نقابهای منافقان از چهره آنان كنار رفت؛ پس از اعلام خطرهای هشداردهنده به اینكه: بیماری نفاق در دلها چنان جای می گیرد و رخنه می كند كه مرضی سخت و بی درمان می شود؛ طوری كه جز بریدن آن و پاك نمودن قلب از آن راهی و سودی ندارد.

در آغاز ماه رجب از سال نهم هجرت، پیامبر به اصحاب دستور داد تا برای جنگ با روم آماده شوند. این جنگ به منظور آن بود كه سپاه خداپرستان را در مقابله با دشمن هراس انگیز استوار و پابرجا سازد، و بیم و ترسی كه تجربه نخستین در جنگ موته در دل مؤمنان برجای گذاشته بود از میان ببرد. اراده خدای سبحان بر این قرار گرفت كه این غزوه امتحانی برای مؤمنان و موجب رسوایی مكر و ریای منافقان گردد؛ منافقانی كه



[ صفحه 279]



به دروغ و ادعا اعمالشان بحساب اسلام می آمد. معمولا عادت پیامبر راهنما این نبود كه در هر بار كه با اصحاب خود به جهاد می رود برنامه و جهت حركت خود را آشكارا بگوید. بلكه به اشاره و كنایه از آن اكتفا می نمود تا سپاه اسلام را تمرین دهد كه نسبت به دستور خدا و رسول او روح اطاعت و فرمانبرداری پیدا كند.

اما این بار، یعنی در جنگ با روم برنامه و جهت حركت خود را صریحا اعلام نمود و به كنایه و اشاره نفرمود، زیرا مسیر طولانی و زمان آن سخت و دشوار و جمعیت دشمن زیاد بود؛ دشمنی كه برای رویارویی با او باید چون كوه استوار و پابرجا باشند. این برنامه را پیامبر صریحا اعلام نمود تا مسلمانان سازوبرگ خود رابرای آن كاملا فراهم سازند. [1] .

اعلام این جنگ در زمانی بود كه هم مردم مشكلاتی داشتند و هم گرما شدت داشت. و هنگامی بود كه میوه های درختان پس از یك سال خشكسالی به بار نشسته بود. و برای مردم، ماندن در میان درختان میوه دار و سایه درختان بسیار خوش و گوارا می نمود. منافقان برای تخلف از دستور پیامبر در مورد جنگ و نشستن در خانه شروع به آوردن بهانه های مختلف كردند. حتی یكی از آنان به پیامبر چنین گفت: ای رسول خدا، آیا به من اجازه می دهی كه به جنگ حاضر نشوم و مرا به خطر و مشكل دچار نسازی؟ زیرا سوگند یاد می كنم كه قوم من می دانند هیچ كس مانند من نسبت به زنان حساستر و شیفته تر نمی باشد. من واقعا می ترسم كه اگر زنان قوم بنی الاصفر روم را ببینم در برابر جذابیت و زیبایی آنان نتوانم پایداری كنم.

پیامبر از او روی بگردانید و فرمود: «به تو اجازه دادم». بعضی منافقان بنزد بعضی دیگر رفتند، و آنان را به نشستن در خانه و حاضرنشدن به جنگ سفارش می كردند، و می گفتند: «در این هوای گرم از خانه و آسایش خود خارج مشوید»... با این سخنان می خواستند آنان را در امر جهاد بی رغبت كنند، و نسبت به سرنوشت جنگ در آنان ایجاد شك نمایند، و برای پیامبر فتنه بپا كنند.

گروهی از منافقان در میان قبایل مختلف مدینه پراكنده شدند و قومشان را از شركت



[ صفحه 280]



در جنگ و یاری پیامبر بركنار می داشتند و می گفتند: «آیا شما گمان می كنید كه دژخیمان بنی الاصفر مانند جنگاوران عربند، و جنگ شما با آنان مانند جنگ قبایل عرب با یكدیگر است؟»

اما فعالیت این گروهها در بركنار داشتن مردم از جنگ و بپاكردن فتنه به درجه مكر و توطئه «عبدالله بن ابی بن سلول» نرسید. این ملعون فرصت عمری را یافت كه انتظار او برای آن خیلی طولانی شد. به همین جهت در آماده شدن برای میدان جنگ تظاهر كرد، و جمعی از پیروانش كه اهل نفاق بودند و به آنان مغرور شده بود اطرافش را گرفتند. سپس لشكر خود را به جانبی حركت داد، و منتظر شد تا آمادگی عمومی مسلمانان برای جهاد پایان یافت، و پیامبر با سپاهش از مكه خارج شد، هیچ كس شك نداشت در اینكه «ابی بن سلول» پشت سر پیامبر، با لشكرش حركت خواهد كرد. در حالی كه جمعیت او كمتر از دو لشكر نبودند، این خبیث و ناپاكدل حركت كرد اما نه به جانب شمال و در طریق سپاه مجاهدان اسلام، بلكه لشكرش را از جنوبی ترین نقطه مكه به راهی در نقطه كنار و به عقب راند. و پیامبر با مؤمنان سپاه اسلام به سوی هدف گام برداشت. و همه مناقان از شركت در جنگ تخلف نمودند. گروهی كوچك هم كه از جنگ معذور بودند از فرمان و از یاری به پیامبر بازایستادند، و نیز كسانی كه این وظیفه و بار را سنگین می شمردند؛ بی آنكه شكی یا نفاقی در كارشان باشد.

كسانی كه طاقت نشستن در خانه را نیاوردند و در عین حال دارای عذری هم بودند در راه به پیامبر ملحق شدند. از جمله ایشان دو تن از بكائین بودند. اینان هفت تن و از اصحاب پیامبر و از نیازمندان بشمار می آمدند. از رسول خدا خواهش كردند كه آنان را مركبی دهد تا سوار شوند و در جنگ شركت كنند. پیامبر فرمود: «مركبی نمی یابم كه شما را بر آن سوار كنم». نومید برگشتند در حالی كه از شدت غصه اشك در چشمانشان پر شده بود و بر گونه هایشان فرو می ریخت، از اینكه چیزی نداشتند تا بفروشند و مركبی تهیه كنند. اتفاقا دو تن از آنان به «ابن عمیر» فرزند «كعب النضری» برخورد نمودند. ابن عمیر از جریان آن دو پرسید. گفتند: نزد رسول خدا (ص) آمدیم تا ما را بر مركبی سوار كند، و به جنگ روانه سازد ولی مركبی نزد او نیافتیم. خود ما هم چیزی نداریم تا



[ صفحه 281]



به وسیله آن توان و نیرویی پیدا كنیم و با او حركت نماییم.

ابن عمیر شتر خود را به آن دو داد، و مقداری خرما توشه راه آنان كرد. بی درنگ سوار بر شتر شدند، و به راه افتادند تا به سپاه پیامبر رسیدند، عده ای دیگر نیز كه وجدانشان روشنی و صفایی یافته بود، و از خواب غفلت بیدار شده بودند، و دوست نداشتند كه با خانه نشینان گوشه عزلت بگیرند. و از اهل نفاق هم نبودند به آنان ملحق شدند.

در تاریخ آمده است كه: «ابوخیثمه انصاری، مالك بن قیس» پس از چند روز كه پیامبر حركت كرده بود در یك روز گرم به خانه برگشت. دو بانوی خود را دید كه در باغ او در خانه چوبی شبیه به خیمه نشسته اند. هر یك خانه چوبی خود را كاملا شسته و آراسته، در آن برای ابوخیثمه آب خنك و غذایی گوارا آماده كرده بود. هنگامی كه آن آب خنك و غذای مطبوع را دید ناراحت شد و آن را ناخوش داشت و به خود گفت: عجب، آیا پیامبر عزیز در زیر آفتاب و گرمای شدید با سختی و مشقت به جنگ با دشمن برود و ابوخیثمه در زیر سایه خنك و با غذایی مطبوع و آماده و همسر آراسته در خانه خود راحت زندگی كند؟! نه، این انصاف نیست!

پس از اندك زمانی رو به دو بانوی خود كرد و گفت: به خدا كه در این خانه چوبی شما داخل نمی شوم. می روم تا به سپاه اسلام در «تبوك» ملحق گردم.

در راه بجانب تبوك باز عده ای كم و بیش از ادامه حركت بسوی میدان جنگ بازایستادند و برگشتند. اینان از افرادی بودند كه ابتدا با اكراه و اجبار براه افتادند. ولی پس از مقداری حركت احساس كردند رنج سفر و سنگینی بار جهاد دشوار است. گاه بعضی از اصحاب در حالی كه مسیر خود را می پیمودند به پیامبر می گفتند: فلان كس از ادامه حركت بازایستاد و برگشت. پیامبر می فرمود: او را به حال خود رها كنید. اگر در او خیری باشد خدای تعالی او را به شما ملحق می كند، و اگر غیر از آن باشد خداوند شما را از او در امان و راحت قرار می دهد. حتی یكبار به آن حضرت گفته شد: ای رسول خدا، ابوذر از راه بازایستاد شترش او را معطل گذاشته است. پیامبر در جواب باز همان جمله را بر زبان جاری نمود.



[ صفحه 282]



البته ابوذر قصد برگشت نداشت، بلكه شترش به او یاری نكرده بود و او را معطل گذاشته بود. لذا چاره ای ندید جز آنكه باروبنه خود را برگیرد و بر پشت خویش حمل نماید، و در پی سواران جهادگر اسلام به راه افتد. او بدین گونه حركت خود را ادامه داد.

در آن هنگام كه پیامبر در ضمن راه به یكی از منازل رسید یكی از مسلمانان كه دیده بانی می كرد از دور شخصی به نظرش رسید كه در حال حركت است. گفت: ای رسول خدا، این مرد در راه تنها حركت می كند، حضرت به مسیری كه آن شخص اشاره كرد نظر نمود و فرمود: «چه خوب است كه این شخص ابوذر باشد.» وقتی كه اطرافیان پیامبر با دقت بجانب او نظر كردند گفتند: به خدا ای رسول خدا، او خود ابوذر است! پیامبر فرمود: «خدا ابوذر را مورد لطف و مرحمت قرار دهد، تنها زندگی می كند، و تنها از دنیا می رود، و تنها مبعوث می شود...»

پیامبر اسلام سپاه خود را به شهر «تبوك» رسانید. در آنجا «یوحنه» استاندار «أیلة» نزد پیامبر آمد، و با آن حضرت صلح كرد و خراج داد. و نیز مردم «جرباء» و «اذرح» نزد پیامبر آمدند و با دادن خراج با آن حضرت صلح نمودند.

«اكیدر» فرزند عبدالمطلب نصرانی، استاندار «دومة» از پیمان صلح و دادن خراج تخلف نمود. لذا پیامبر اسلام «خالد بن ولید» را در میان یك هنگ از سپاهیانش بسوی او اعزام كرد. «اكیدر» برادرش را در میان سواران «دومة» به مقابله با فوج سربازان همراه خالد فرستاد. جنگ میان این دو گروه درگرفت و برادر «اكیدر» در آن جنگ از مركب به زمین افتاد وكشته شد، و سوارانش شكست خورده فرار كردند... خالد به لشكرگاه مسلمانان با «اكیدر» كه جامه مخصوصش از پیكرش جدا شده بود، بازگشت؛ جامه ای كه با تاج و طلا آراسته بود.

وقتی پیامبر دید كه اصحابش آن جامه گرانبها را با دست خود لمس می كنند و از زیبایی آن بشگفت آمدند فرمود: آیا از این جامه در شگفت می باشید؟ قسم به خدایی كه جان من در دست قدرت اوست، مندیلهای سعد بن معاذ در بهشت بسیار زیباتر از این



[ صفحه 283]



می باشد. سپس پیامبر اسلام استاندار دومة را با پیمان صلح و خراج آزاد كرد [2] .

پیامبر اسلام پس از آنكه مسجدی در «تبوك» ساخت، و چندین شبانه روز را در آنجا ماند به مدینه برگشت، و به جایی فراتر از سرزمین روم نرفت.

اكنون ببینیم وضع آنان كه در مدینه ماندند، و از شركت در جنگ بازایستادند، و به جهاد نرفتند چگونه است:

پیامبر اسلام به مدینه برگشت. منافقان نزد آن حضرت آمدند، در حالی سوگند یاد می كردند و از او معذرت می خواستند. پیامبر سخنی نداشت جز آنكه در ظاهر عذر آنان را بپذیرد، و كارشان را به خدا واگذار كند؛ خدایی كه آنچه را در دل پنهان می كنند، و آنچه را كه به زبان می آورند كاملا داناست.ولی آنان كه بدون شك و نفاق، و از جهالت كسالت و كاهلی تخلف نمودند سخنی نداشتند تا بوسیله آن معذرت بخواهند، و خوش نداشتند كه به گناه خودداری از جهاد بار گناه عذرتراشی را هم به آن اضافه كنند، و پیش رسول خدا عذر آورند، آنگونه كه منافقان عمل كردند. پیامبر موقف منافقان را قبول نداشت. و اصحاب خود را دستور داد كه به هیچ فردی از آنان سخن نگویند، تا خداوند درباره آنان حكم كند. سه تن از منافقان به نام: «كعب بن مالك» و «مرارة بن ربیع» و «هلال بن امیة» به پیامبر راست گفتند كه: ما در این جریان دلیل و عذری نداشتیم. مجتمع اسلامی آنان را بگونه دردآوری طرد كرد، و اینان از پشیمانی و سرزنش نفس ملامتگرشان رنج و عذاب می كشیدند؛ رنج و عذابی كه مرگ از آن آسانتر و راحت تر بود. برای یكی از آنان «كعب بن مالك انصاری» بسیار دردناك بود كه بخواهد غم و اندوه خود و دو رفیقش را توصیف كند. ابن اسحاق از قول «زهری» و او از عبدالرحمن بن كعب و او از پدرش گفتار كعب بن مالك را این گونه روایت كرده است:

«من در هیچ یك از غزوات پیامبر از دستور آن حضرت نافرمانی نكردم. تنها در جنگ بدر بود كه از فرمان رسول خدا تخلف نمودم. وآن غزوه ای بود كه اگركسی از



[ صفحه 284]



شركت در آن تخلف می نمود مورد عتاب خدا و رسولش قرار نمی گرفت... من با رسول خدا در عهدنامه عقبه و هنگامی كه بر حمایت از اسلام پیمان محكم بستیم، حاضر بودم، و علاقه نداشتم كه در غزوه بدر حضور پیدا كنم؛ اگر چه آن واقعه در میان مردم خاطره انگیزتر از پیمان عقبه بود. اینكه از شركت در غزوه تبوك بازایستادم دریافت و برداشت من این بود كه هیچ گاه قویتر و آماده تر از وقتی كه در آن غزوه تخلف نمودم نبودم. و كم اتفاق می افتاد كه پیامبر غزوه ای را قصد كند مگر آنكه به مقصد و هدفی غیر آن وانمود و توریه می نمود. تا وقتی كه غزوه تبوك پیش آمد. پیامبر اسلام این جنگ را در گرمایی شدید شروع كرد، و سفری بسیار دور را در پیش گرفت، و با دشمنی بزرگ به جنگ برخاست. و لذا برنامه و كار خود را برای مسلمانان كاملا روشن و آشكار ساخت، تا برای سازوبرگ آن خود را كاملا آماده سازند، در حالی كه عده مسلمانان آنقدر زیاد بود كه شماره آنان را در دفتر و دیوانی بصورت مكتوب جمع و ثبت نمی كرد. و كم اتفاق می افتاد كه فردی بخواهد خود را پنهان كند مگر آنكه تصور می كرد تا زمانی كه درآن باره وحی خدا نازل نشده است موضوع برایش مخفی خواهد ماند...

«رسول خدا (ص) خود را مجهز و آماده حركت كرد، و مسلمانان هم با او خود را مجهز كردند. من هم تصمیم گرفتم خود را همراه آنان مجهز كنم. برگشتم در حالی كه هیچ یك از نیازمندیهای خود را فراهم نكرده بودم پیش خود می گفتم: من اگر بخواهم بر این كار قادرم. ولی دائما كار و زمان به این صورت بر من می گذشت، تا زمانی كه همه مسلمانان آمادگی جدی خود را اعلام كردند. بامدادان پیامبر اسلام و مسلمانان حركت كردند در حالی كه من هیچ یك از وسایل خود را تهیه نكرده بودم. گفتم: پس از یك یا دو روز وسایل خود را فراهم می كنم، و به آنان ملحق می شوم. بعد از آنكه سپاه اسلام مسافتی از راه خود را پشت سر گذاشته بودند برآن شدم كه خود را مجهز كنم. برگشتم و باز كاری انجام ندادم، بار دیگر نیز فرصت را به همین گونه از دست دادم و مرتبا زمان بر من می گذشت تا سپاه بسرعت تمام رفت و فرصت شركت در جنگ هم بكلی از من سلب شد. پس از آن بسیار سعی كردم كه سوار بر مركب شوم، بلكه به آنان برسم. و ای كاش این كار را كرده بودم ولی این كار را هم نكردم.



[ صفحه 285]



«پس از آنكه پیامبر از مدینه بسوی تبوك خارج شد، و من همراه مردم به مدینه آمدم غم و اندوه سراپای وجودم را فرا گرفت؛ طوری كه به خودم نگاه می كردم، می دیدم فردی شده ام كه در نفاق و دورویی همه او را طعنه می زنند، و ملامت می كنند. و یا مانند یكی از ناتوانان و بیچارگان شده ام كه خدا او را از جنگ كردن معذور داشته است.

«شنیدم كه پیامبر اكرم در راه بسوی تبوك هیچ از من یاد نكرد. تا وقتی كه به تبوك رسید. آنجا در حالی كه میان مسلمانان و یاران خود نشسته بود گفت: «آیا سرانجام، كعب بن مالك چه كرد؟» مردی از بنی سلمة جواب داد: «ای رسول خدا آسایش طلبی و خودخواهی او را در خانه نگه داشته است.» معاذ بن جبل به او گفت: «چه سخن بدی گفتی! به خدا ای پیامبر، ما از او جز خوبی نمی دانیم.» رسول خدا سخنی نفرمود.

«هنگامی كه به من اطلاع داده شد كه پیامبر گرامی از تبوك به مدینه بازگشته است غم و غصه من تازه شد. بیاد آن دروغ افتادم و به خود گفتم: «به چه عذری فردا از خشم رسول خدا نجات یابم؟» در این باب از هر صاحب نظری از خانواده ام یاری جستم. وقتی گفتند كه پیامبر قریبا وارد مدینه می شود، باطل از وجودم رفت و فهمیدم كه تنها با راستگویی نجات می یابم. تصمیم قطعی گرفتم كه به پیامبر راست بگویم. پیامبر بامدادان وارد مدینه شد. و عادت آن حضرت این بود كه چون از سفری برمی گشت ابتدا به مسجد می رفت، و دو ركعت نماز بجای می آورد. و سپس برای صحبت كردن با مردم می نشست. وقتی كه این كارها را انجام داد تخلف كنندگان از شركت در جنگ به خدمتش آمدند، و شروع كردند به سوگند یاد كردن و معذرت خواستن. اینان هشتاد و چند تن بودند. پیامبر عذرخواهی ظاهر آنان و سوگندهایشان را پذیرفت، و برای آنان استغفار نمود، و افكار باطنی آنان را به خدای تعالی واگذار كرد. من هم نزد پیامبر آمدم، و به او سلام كردم. حضرت تبسمی همراه با خشم نمود، و سپس به من فرمود: جلوتر بیا. من حركت كردم تا مقابل حضرت نشستم. حضرت به من فرمود: «چه موضوعی تو را از شركت در جنگ بازداشت؟ آیا تو عقیده ات را از دست داده بودی؟» گفتم: ای پیامبر، به خدا اگر نزد غیر از اهل دنیا نشسته بودم می دیدم كه با معذرتی، از خشم او بزودی خارج می شوم. و حقا قدرت و نعمت بحث و جدل به من عطا شده است. اما دانسته ام كه



[ صفحه 286]



اگر امروز سخن دروغی را به تو بگویم مسلما از من راضی می شوی در حالی كه بزودی خدا خشم تو را بر من وارد می سازد. و اگر سخن راستی به تو بگویم آن را خلاف و نادرست تصور می كنی. من دراین باره آخرت خود را از خدا امید دارم. نه، به خدا سوگند كه من هیچ عذر و دلیلی نداشتم كه در جنگ شركت نكردم! به خدا، من هیچ گاه قویتر و آماده تر از وقتی كه فرمان تو را تخلف كردم نبودم.

«رسول خدا (ص) فرمود: آری، در این باب واقعا راست مطلب را گفتی. پس برخیز تا خدا درباره تو حكم نماید. من برخاستم، و با من مردانی از بنی سلمة برخاستند، و با من آمدند. و به من گفتند: به خدا، ما نمی دانستیم كه پیش از این گناهی را مرتكب شده ای. تو واقعا نتوانستی با مطالبی كه تخلف كنندگان عذر خودشان را بیان كردند عذر خودت را به پیامبر بازگویی. گناه تو همین بس كه پیامبر برای تو استغفار نمود.

«به خدا قسم كه دائما رفتار آنان نسبت به من همین گونه بود. تا آنكه تصمیم گرفتم نزد پیامبر برگردم و خودم را تكذیب نمایم. سپس به آنان گفتم: آیا كسی جز من با این جریان روبرو شده است؟ گفتند: آری، دو فرد دیگر به نام: «مرارة بن ربیع» و «هلال بن امیة الواقفی» نیز مطلب را همانند تو گفته اند.

«آنان دو مرد صالح را كه رفتار و زندگیشان نمونه بود برایم نام بردند. وقتی كه نام این دو را بردند ساكت شدم. پیامبر از میان كسانی كه از امر او تخلف كردند فقط از سخن گفتن با ما سه تن خودداری كرد. مردم هم از ما دوری كردند، و معاشرت و رفتارشان را بكلی با ما تغییر دادند. تا آنجا كه وجود خودم و این زمین برایم بسیار منكر و زشت گردید. دیگر این شهر و زمین به گونه ای نبود كه من آن را می شناختم. ما پنجاه شبانه روز را به این وضع و حال در شهر ماندیم. دو رفیقم احساس حقارت كردند و از خانه خود بیرون نیامدند. اما من مقاومتر و چالاكتر از دیگران بودم. به همین سبب از خانه بیرون می آمدم، و در نمازها با مسلمانان شركت می كردم. و در كوچه ها و بازارها می گشتم، و آمد و رفت می كردم. ولی هیچ كس با من سخن نمی گفت. نزد پیامبر اكرم می آمدم و به او سلام می كردم، و او پس از ادای نماز در جایگاه خود می نشست، و من به خودم می گفتم: «آیا پیامبر دو لب خود را برای جواب دادن به سلام من حركت داد یا نه؟» مدتها در نزدیكی او به نماز می ایستادم، و پنهانی و از گوشه چشم به او نگاه می كردم.



[ صفحه 287]



وقتی كه به نماز توجه می كردم او به من نگاه می كرد، و هنگامی كه من به او نظر می كردم او چهره خود را از من برمی گردانید.

«این وضع و حال ادامه داشت، و سردی و بی اعتنایی مسلمانان بر من بسیار سخت و طولانی شد. به راه افتادم و از میان مردم رفتم. آمدم تا به كنار دیوار خانه «ابی قتاده» تكیه دادم. او پسر عموی من و محبوبترین مردم در نزد من بود. به او سلام كردم، اما به خدا، او هم جواب سلام مرا نداد. گفتم: ای ابوقتاده، تو را به خدا سوگند، آیا می دانی كه من خدا و رسول او را واقعا دوست می دارم؟ او ساكت ماند و سخنی نگفت. من جمله خود را تكرار كردم، و بار دیگر او را سوگند دادم. باز ساكت ماند و به من حرف نزد. برای بار سوم جمله خود را تكرار نمودم و او را قسم دادم. این بار به سخن آمد، و گفت: خدا و رسولش بهتر می دانند.

«اشك در چشمانم پر شد و بر گونه هایم سرازیر گشت، و بسرعت رفتم و به همان گوشه دیوار تكیه دادم تا صبح شد، و به بازار آمدم. در همان حال كه قدم برمی داشتم ناگهان مردی از اهل شام را دیدم كه از مردم سراغ مرا می گرفت. مردم او را بجانب من راهنمایی می كردند تا نزد من آمد، و نامه ای از پادشاه غسان به من داد كه در آن عبارت زیر نوشته شده بود:

«اما بعد، به ما اطلاع دادند كه رفیق تو [3] در حق تو جفا كرده، و تو را مورد بی مهری و بی اعتنایی قرار داده است. به ما بپیوند و نزد ما بیا تا به تو لطف و مهربانی فراوان كنیم».

«وقتی كه این نامه را خواندم به خود گفتم: این هم بلا و بدبختی دیگر، ببین بیچارگی من به كجا رسیده كه مردی از اهل شرك در من و اعتقاد من طمع نموده است!

«بر آن شدم كه نامه را به تنوری بیندازم و آن را بسوزانم.

ما زندگی و كارمان را به همین گونه برگزار كردیم. تا اینكه چهل شب از پنجاه شب گذشت. در آن هنگام بود كه فرستاده پیامبر دستور حضرت را نزد من آورد كه از همسرم كناره گیری كنم. من به او گفتم: یعنی او را طلاق بدهم و یا مقصود چیز دیگری است؟ گفت: نه، طلاق مده، بلكه از او كناره گیری كن، همین دستور را هم به دو رفیق



[ صفحه 288]



دیگرم ابلاغ نمود. من ناگزیر به همسرم گفتم: برو پیش خانواده خودت و نزد آنان باش تا آنچه را كه خداوند قرار داده است در این باره حكم فرماید.

همسر «هلال بن امیه» نزد پیامبر آمد و گفت: ای رسول خدا، هلال بن امیه پیرمردی است ناتوان كه خدمتگزاری ندارد. آیا ناپسند می دانی كه من به او خدمت كنم؟ پیامبر فرمود: نه، مانعی ندارد، اما به تو نزدیك نگردد. همسر هلال گفت: ای رسول گرامی به خدا، از آن هنگام كه این جریان ناگوار برای او پیش آمده است تا به امروز دائما گریه می كند و می ترسم كه چشمش را از دست بدهد...

«یكی از افراد خانواده ام به من گفت: اگر از رسول خدا برای همسرت اجازه بخواهی به تو اجازه خواهد داد. چون به همسر هلال بن امیه اجازه داده است كه از شوهرش سرپرستی كند و او را خدمت نماید. گفتم: به خدا، از پیامبر در باب همسرم اجازه نخواهم خواست، زیرا نمی دانم كه اگر در باب همسرم خواهش كنم چه خواهد گفت. با توجه به اینكه من مردی جوانم و مانند هلال بن امیه پیر نیستم.

«ما پس از آن، ده شبانه روز دیگر را بسر بردیم، و به این ترتیب پنجاه شبانه روز ما، از وقتی كه پیامبر مسلمانان را از سخن گفتن با ما نهی كرده بود كامل شد. من پس از آن نماز صبح را بجاآوردم. ناگهان صبح پنجاهمین روز صدای فریادی را از پشت یكی از خانه هایمان شنیدم كه با صوتی بلند می گفت: بشارت باد بر تو ای كعب بن مالك. من بی درنگ به خاك افتادم و سر به سجده گذاشتم، و دانستم كه گشایش الهی و لطف پروردگارم فرارسیده است. جامه ام را برداشتم و بر اندام فردی كه برای من بشارت آورده بود پوشانیدم. به خدا، آن روز غیر از این جامه چیزی نداشتم. جامه دیگری را به عاریت گرفتم و پوشیدم، و سپس به قصد دیدار با پیامبربه راه افتادم. در راه مردم با من روبرو می شدند، و مرا به پذیرفته شدن توبه ام مژده می دادند. من آمدم تا به مسجد وارد شدم.

به پیامبر سلام كردم. پیامبر در حالی كه چهره اش از شادمانی می درخشید به من فرمود: بشارت باد تو را به بهترین روزی كه تاكنون بر تو گذشته است؛ بهترین روز از آن هنگام كه مادرت تو را به دنیا آورده است.

«گفتم: آیا این بشارت از جانب شماست ای رسول خدا ویا از جانب خدا؟ گفت: از



[ صفحه 289]



سوی من نیست بلكه از سوی خداست. گفتم: ای پیامبر، از جمله شرط پذیرفته شدن توبه من به درگاه خدا این بوده كه به عنوان احسان مقداری از مال خود را به خدا و رسول او اختصاص دهم. پیامبر گفت: مقداری از اموال خود را برای خودت نگهدار كه بهتر است در اختیار خودت باشد. گفتم: ای رسول خدا. در حقیقت پروردگار مرا بسبب گفتن سخن راست نجات بخشیده است. و از شروط پذیرفته شدن توبه ام آن است كه تا وقتی كه زنده ام جز سخن راست بر زبان جاری نكنم [4] .

و اما آیاتی بوسیله آن به آن سه فرد بشارت داده شد؛ افرادی كه از دستور پیامبر تخلف نمودند تا آنكه خدای تعالی درباره آنان حكم فرمود:

«لقد تاب الله علی النبی و المهاجرین والانصار الذین اتبعوه فی ساعة العسرة من بعد ما كاد یزیغ قلوب فریق منهم ثم تاب علیهم، و انه بهم رؤوف رحیم.(117)و علی الثلاثة الذین خلفوا حتی اذ ضاقت علیهم الارض بما رحبت، و ضاقت علیهم انفسهم و ظنوا ان لا ملجأ من الله الا الیه ثم تاب علیهم لیتوبوا، ان الله هو التواب الرحیم.»(118)

توبه / 117 و 118

ترجمه: 117- خدا بر پیامبر و اصحابش از مهاجر و انصار در آن ساعت و جریان سخت لطف نمود؛ جریان سختی كه نزدیك بود دلهای گروهی از آنان منحرف شود. آنان (در سختیهای جنگ تبوك) باز از رسول پیروی و حمایت كردند. خدای مهربان هم از لغزشهایشان درگذشت، كه درباره رسولش و درباره مؤمنان بسی مشفق و مهربان است [5] .

118- و بر آن سه تن نیز لطف و مهربانی كرد؛ همان سه تن كه در مدینه ماندند، و از رفتن به جنگ تخلف ورزیدند، و مسلمانان با آنان قطع رابطه كردند، تا آنكه زمین با همه پهناوری بر آنان تنگ شد. حتی جایی برای خودشان هم در وجود خویش نمی یافتند، و دانستند كه پناهگاهی از نارضایتی خدا جز بسوی او وجود ندارد. پس از گذشت مراحلی خدای تعالی آنان را مورد لطف و رحمت خود قرار داد و توبه آنان



[ صفحه 290]



پذیرفت، كه خداوند توبه پذیر و بسیار مهربان است. با این آیات، از سوره توبه، آیات دیگری بسیار روشن در اواخر دوران مدینه پس از جنگ تبوك نازل شد كه ریاكاری و خیانت منافقان را رسوا و برملا كرد، و همه نقابها را از چهره متظاهر و فریبكار آنان پاره نمود. در این آیات خداوند سبحان رسول خود را از اینكه بعضی منافقان را اجازه داد كه در جنگ تبوك شركت نكنند مورد اعتراض قرار نمی دهد. چه اگر پیامبر این گونه عمل نمی كرد، و آنان را بااكراه و اجبار به جنگ می فرستاد بانفاق و خباثت باطنشان ممكن بود روحیه سربازان اسلام را تضعیف نمایند و در میان سپاه ایجاد تفرقه و تردید كنند. و اینك آیات مورد بحث: لو كان عرضا قریبا و سفرا قاصدا لاتبعوك، و لكن بعدت علیهم الشقة، و سیحلفون بالله لواستطعنا لخرجنا معكم، یهلكون انفسهم و الله یعلم انهم لكاذبون(42)عفاالله عنك لم أذنت لهم حتی یتبین لك الذین صدقوا و تعلم الكاذبین(43)لا یستأذنك الذین یؤمنون بالله و الیوم الاخر أن یجاهدوا بأموالهم و أنفسهم و الله علیم بالمتقین(44)انما یستأذنك الذین لایؤمنون بالله و الیوم الاخر و ارتابت قلوبهم فهم فی ریبهم یترددون(45)و لو أراد الخروج لاعدوا لهم عدة و لكن كره الله انبعاثهم فثبطهم و قیل اقعدوا مع القاعدین(46)لو خرجوا فیكم مازاد و كم الا خبالا و لاوضعوا خلالكم یبغونكم الفتنة و فیكم سماعون لهم و الله علیم بالظالمین(47)لقد ابتغوا الفتنة من قبل، و قلبو لك الامور حتی جاء الحق و ظهر أمر الله و هم كارهون(48)و منهم من یقول ائذن لی و لاتفتنی، ألا فی الفتنة سقطوا و إن جهنم لمحیطة بالكافرین(49)ان تصبك حسنة تسؤهم و إن تصبك مصیبة یقولوا قد أخذنا أمرنا من قبل و یتولوا و هم فرحون(50)قل لن یصیبنا الا ما كتب الله لنا هو مولنا و علی الله فلیتوكل المؤمنون(51)قل هل تربصون بنا الا احدی الحسنیین و نحن نتربص بكم أن یصیبكم الله بعذاب من عنده أو بایدینا فتربصوا انا معكم متربصون.(52) توبه / 42 تا 52 ترجمه: 42- اما گروهی (از آن منافقان چنانند كه) اگر غنائمی در دسترس قرار گیرد، و سفری آسان در كار باشد (به طمع دنیا) از تو پیروی می كنند. ولی اكنون كه برای جنگ تبوك راه بر ایشان دور و پر مشقت است (از رفتن به جنگ بازمی ایستند) و بزودی نزد تو



[ صفحه 291]



می آیند و سوگند یاد می كنند كه اگر توانایی داشتیم با شما حركت می كردیم. ( ولی آنان با این اعمال و این دروغها در واقع) خود را هلاك می كنند، و خداوند می داند كه آنان دروغگو می باشند. 43- خداوند به تو اعتراض نمی كند كه چرا به آنان اجازه دادی. آری تو به آنان اجازه دادی تا برایت روشن شود كه چه كسانی راست گفتند و دروغگویان را هم بشناسی. 44- آنان كه به خدا و روزش پاداش ایمان دارند برای جهاد در راه خدا (با اموال و باجانهایشان)، از تو اجازه نمی خواهند، و خدا پرهیزگاران را می شناسد. 45- تنها كسانی از تو اجازه می خواهند كه ایمان به خدا و روز جزا ندارند، دلهایشان آمیخته با تردید و بدبینی است. و اینان در بدبینی و تردیدشان سرگردانند. 46- اگر آنان راست می گفتند و می خواستند (برای میدان جهاد) از مدینه خارج شوند وسیله ای برای این كار فراهم می كردند. ولی خدا از رفتن آنان به جنگ ناراضی بود (و لذا توفیق آن را از آنان سلب نمود)، و آنان را (از این كار) بازداشت. و به آنان گفته شد كه (با بیماران و پیران و كودكان) در خانه بنشینید. 47- اگر با شما به میدان جهاد می آمدند جز اضطراب و تردید چیزی به روحیه شما نمی افزودند، و سریعا در میدان شما به فتنه انگیزی و ایجاد تفرقه و نفاق می پرداختند. و البته در بین شما افرادی ضعیف هستند كه تحت تأثیر فتنه و نفاق آنان قرار می گیرند، و سخنان آنان را باور می كنند. و خداوند از ظالمان كاملا باخبر است. 48- آنان پیش از این نیز فتنه انگیزی می كردند، و كارها را برای تو دگرگون می ساختند و به هم می ریختند. تا وقتی كه حق فرا رسید و فرمان خدا آشكار شد، و شما پیروز شدید در حالی كه آنان به پیروزی شما راضی نبودند. 49- بعضی از آنان گویند: به ما اجازه بده (كه در جهاد شركت نكنیم)، و ما را به گناه آلوده و گرفتار مكن. آگاه باشید كه آنان (هم اكنون) در گناه سقوط كرده اند، و این جهنم است كه كافران را احاطه نموده است. 50- هرگاه خیری و نعمتی به تو رسد آنان را ناراحت می سازد. و اگر گرفتاری و مصیبتی به تو روی آورد می گویند: خوب شد كه ما تصمیم خود را از پیش گرفتیم. و



[ صفحه 292]



بازمی گردند در حالی كه خوشحالند. 51- ای رسول ما، بگو: هیچ حادثه ای برای ما پیش نمی آید مگر آنچه خداوند برای ما ثبت كرده است. او مولا و راهنما و سرپرست ماست. و مؤمنان تنها بر خدا توكل می كنند. 52- بگو: آیا درباره ما جز یكی از دو خیر و نعمت را انتظار دارید (یا بر شما پیروز شویم و یا شربت شهادت بنوشیم). ولی ما برای شما انتظار داریم كه یا عذابی از سوی خداوند (در آن جهان) به شما برسد، و یا (در این جهان) به دست ما. اكنون كه چنین است شما انتظار بكشید. ما هم با شما در انتظار خواهیم بود. این آیات حكم خداوند را درباره منافقان پیش می برد، و آنان را چه زنده باشند و چه مرده، از اسلام طرد می كند، و از معاشرت با مؤمنان كنار می زند. و خروج آنان را با مؤمنان كه برای جهاد خارج می شوند تحریم می كند. تا شر فتنه و توطئه آنها را قطع نماید. پیامبر اسلام را هم به طور تأكید نهی می كند از اینكه برای آنان استغفار كند، یا برای فردی از آنان نماز بگزارد» و یا بر سر قبرش توقف نماید: «استغفر لهم أو لاتسغفر لهم ان تستغفر لهم سبعین مرة فلن یغفر الله لهم، ذلك بأنهم كفروا بالله و رسوله و الله لایهدی القوم الفاسقین(80)فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله و كرهوا أن یجاهدوا بأموالهم و أنفسهم فی سبیل الله و قالوا لاتنفروا فی الحر، قل نار جهنم أشد حرا لو كانو یفقهون ( 81)فلیضحكوا قلیلا و لیبكوا كثیرا جزاء بما كانوا یكسبون(82)فان رجعك الله الی طائفة منهم فاستأذنوك للخروج فقل لن تخرجوا معی ابدا و لن تقاتلوا معی عدوا انكم رضیتم بالقعود اول مرة فاقعدوا مع الخالفین(83)و لاتصل علی احد منهم مات أبدا و لاتقم علی قبره انهم كفروا بالله و رسوله و ماتوا و هم فاسقون»(84) توبه / 80 تا 84 ترجمه: 81- ای پیامبر، برای منافقان چه استغفار كنی و چه استغفار نكنی، حتی اگر برای آنان هفتاد بار استغفار نمایی هرگز خداوند آنان را نمی آمرزد. زیرا خدا و رسولش را كاملا انكار كردند، و خداوند جمعیت فاسقان را هدایت نمی كند. 82- تخلف كنندگان از شركت در جنگ تبوك از مخالفت كردن با رسول خدا



[ صفحه 293]



خوشحال شدند، و كراهت داشتند كه با مال و جانشان در راه خدا جهاد كنند. و (به یكدیگر و به مؤمنان) گفتند: در این گرما (بسوی میدان جنگ) حركت مكنید. ای رسول، به آنان بگو كه: آتش دوزخ بسی گرمتر است، اگر بفهمند. 83- آنان باید كمتر بخندند، وبسیار بگریند؛ جزای كارهایی كه انجام می دادند. 84- ای رسول، اگر خداوند تو را بجانب گروهی از آنان بازگرداند، و از تو اجازه بخواهند كه به میدان جنگ بروند، بگو: هیچ گاه با من به جنگ نخواهید آمد، و هرگز همراه من با هیچ دشمنی نخواهید جنگید. زیرا شما از همان نخستین بار راضی شدید كه از پیامبر و از رفتن به جنگ خودداری و كناره گیری كنید. اكنون نیز با آنان كه در خانه نشستند كنار بنشینید. 85- ای رسول، بر هیچ یك از آنان كه از دنیا میروند نماز بجای میآورد، و بر سر قبر او نیز برای دعا و طلب آمرزش توقف مكن. زیرا آنان به خدا و رسولش كافر شدند. و در حالی كه فاسق بودند از دنیا رفتند. سپس خداوند جل شأنه در همین سوره چنین می فرماید: «لیس علی الضعفاء و لا علی المرضی و لا علی الذین لایجدون ما ینفقون حرج اذا نصحوا الله و رسوله، ما علی المحسنین من سبیل و الله غفور رحیم.(91)و لا علی الذین اذا ما اتوك لتحملهم قلت لاأجد ما أحملكم علیه تولوا و أعینهم تفیض من الدمع حزنا الا یجدوا ما ینفقون(92)انما السبیل علی الذین یستأذنوك أغنیاء، رضوا بأن یكونوا مع الخوالف، و طبع الله علی قلوبهم فهم لایعلمون(93)یعتذرون الیكم اذا رجعتم الیهم، قل لاتعتذروا لن نؤمن لكم، قد نبأناالله من أخباركم و سیری الله عملكم و رسوله، ثم تردون الی عالم الغیب و الشهادة فینبئكم بما كنتم تعملون(94)سیحلفون بالله اذا انقلبتم الیهم لتعرضوا عنهم فأعرضوا عنهم انهم رجس، و مأویهم جهنم جزاء بما كانوا یكسبون(95)یحلفون لكم لترضوا عنهم، فإن ترضوا عنهم فان الله لایرضی عن القوم الفاسقین.»(96) توبه / 91 تا 96 ترجمه: 91- بر ضعیفان و بیماران و آنان كه وسیله ای برای هزینه در راه جهاد ندارند اعتراضی نیست كه در میدان مبارزه شركت نكنند؛ هر گاه كه برای خدا و رسولش



[ صفحه 294]



خیرخواهی نمایند (و از آنچه در توان دارند مضایقه نكنند) كه بر نیكوكاران مؤاخذه نیست. و خداوند آمرزنده و مهربان است. 92- و نیز اعتراضی نیست بر آنان كه نزد تو آمدند تا برای شركت در جنگ مركبی به آنان بدهی، و تو گفتی مركبی كه شما را بر آن سوار كنم ندارم. آنان از نزد تو بازگشتند، در حالی كه چشمانشان اشكبار بود. زیرا چیزی نداشتند تا در راه دین خدا و در راه جهاد هزینه كنند. 93- مؤاخذه تنها بر كسانی است كه از تو اجازه می خواهند تا در جنگ شركت نكنند (در حالی كه امكانات كافی دارند). آنان راضی شدند كه با متخلفان از دستور رسول خدا در شهر بمانند. خداوند بر دلهای آنان مهر زده است و لذا نمی فهمند. 94- وقتی به آنان كه از جهاد روی گردانیدند مراجعه كنید از شما معذرت می خواهند ای پیامبر، به آنان بگو كه: عذرخواهی مكنید. ما هرگز به شما اعتماد نخواهیم كرد. زیرا خدا ما را از اوضاع و احوالتان آگاه ساخته است، و خدا و رسولش اعمال شما را مورد توجه و محاسبه قرار خواهند داد، و سرانجام بسوی خدایی كه از پنهان و آشكار آگاه است بازخواهیدگشت، و او بر آنچه در دنیا عمل می كردید شما را آگاه خواهد نمود و پاداش اعمال شما را خواهد داد. 95- هنگامی كه شما به منافقان مراجعه می كنید برای شما سوگند یاد می كنند تا از آنان صرف نظر نمائید. از آنان روی بگردانید كه پلیدند و جایگاهشان دوزخ است؛ به كیفر اعمالی كه انجام می دادند. 96- آنان با سوگندشان می خواهند شما را راضی كنند. اگر شما از آنان راضی شوید باید بدانید كه خداوند از جمعیت فاسقان راضی نخواهد شد.



[ صفحه 295]




[1] مفصل جريان غزوه تبوك را درسيره ابن هشام، 159/4 و طبقات ابن سعد ج 2 و تاريخ طبري ج 3 مطالعه نماييد.

[2] سيره ابن هشام، 170/4.

[3] منظورش پيامبر اكرم بود.

[4] سيره ابن هشام: ج 1 / ص 175.

[5] شرح اين داستان جالب را با نكته هاي اجتماعي و اخلاقي آن درتفسير نمونه، به فارسي - ج 8 - از ص 167 به بعد مطالعه نماييد.